از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل، که شوق انگیزترین
حوادث،غرورآفرین ترین وقایع، شادی آورترین اتفاقات، شیرین ترین گفتارها نغزترین
.رفتارها توان این که خنده ای بر لبان ما بنشاند در خود نمی بیند
مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد، رشادت رشد کرد، شهامت رنگ گرفت
ایثار معنا؛ شهادت، قداست؛ و خون، آبرو گرفت؟
مگر نه با ولادت تو، زلال ترین تقوا از چشمه سار وجود جوشید؟
با تولد تو "نسیم " متولد شد مگر نه با ولادت تو "موج " موجودیت یافت؟
مگرنه این که از روح تو جان " آفرینش " یافت؟
مگرنه در کلاس تو " عشق" درس میخواند؟
پس چرا ما خبر ولادت تو را هم که می شنویم ؛بغض گلویمان را
می فشرد؟
از تو حدیثی بر سینه هست و غمی جانکاه بر دل؛همان غمی که دل آدم را "شکست